تاريخ : چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, | 14:8 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

قسمت هشتم داستان ریحان در انتظار خواندن شماست لبخند

 


موضوعات مرتبط: داستان های من ، داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 23 فروردين 1395برچسب:, | 2:17 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

خیلی ببخشید بابت تاخیر...

قسمت هفتم در ادامه ی مطلب...

 

 


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 3 فروردين 1395برچسب:, | 2:18 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

سلام عزیزان. قصد دارم که هر دو پست اینستاگرام رو اینجا تو یه پست بذارم. اینجوری به نظرم بهتر میاد...

این از قسمت ششم ریحان. امید وارم که لذت ببرید.

 


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 آذر 1394برچسب:, | 23:20 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

قسمت 5 ام ریحان رو بخونید...امیدوارم که خوشتون بیاد


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 8 آذر 1394برچسب:ریحان, | 15:4 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:ریحان, | 17:2 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

اینم از قسمت سوم ریحان...امروز دلم می کشیده که دو تا پست بذارم...

امید وارم که لذت ببرید:

 

 

در راه برگشت به زندان خواب خوبی می روم. به سلولم که میرسم مه لقه و شهرزاد و زری به استقبالم می آیند. هر چه که از دادگاه می پرسند تنها با یک لبخندی که به خیال خودم شبیه به لبخند شکوفه است نگاهشان می کنم. انگار که آنها هم دلشان آرام می گیرد. زری خانم که 25 سالی از من بزرگ تر است دستم را می گیرد و وسط بند می برد و بلند داد می زند: برای سلامتی ریحان خانم یه صلوات بلند بفرستید.

 

ادامه در ادامه مطلب....


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:, | 16:43 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 6 آذر 1394برچسب:ریحان, | 19:53 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

این هم از قسمت اول داستان ریحان...امیدوارم که شروع خوبی بوده باشه...بی تقصیر

این داستان در پیج اینستاگرام بنده هم گذاشته می شود  rahil487

 

 

دستانم خیس از عرق شده است. حال عجیبی دارم. حسی که هم آشناست و هم غریبه. سکوت حاکم بر دادگاه بیشتر از آرامش القا کننده ی حالت تهوع شده  است. در دهانم به دنبال کمی بزاق می گردم...جز کویری خشک و بی آب و علف به چیزی نمی رسم. نگاهم از روی قاضی پرونده به روی دادستان سر می خورد. چندشم می شود و دوباره چشم به قاضی می دوزم.هر از گاهی صدای تقه ی مفصل انگشتی از میان جمع بلند می شود و من را هم نا خداگاه به فشردن انگشتانم وا می دارد و هر بار بعد از چند ثانیه فشار، تازه یادم می آید که اول دادگاه ترتیب همه شان را داده ام.

.........................

ادامه مطلب را ببینید....


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 5 آذر 1394برچسب:ریحان, | 18:44 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

سلام به همه ی بزرگواران اهل داستان...

مدتیه که روی داستان نیمه بلند ریحان متمرکز شدم...

البته این معنی رو نخواهد داشت که نان لواش رو رها کنم...

من خودم داستان ریحان رو خیلی دوست دارم...

خوشحال می شم از اینکه نظراتتون رو دربارش بگید...

 

 

خلاصه در ادامه مطلب....

 


موضوعات مرتبط: داستان ریحان ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 4 آذر 1398برچسب:ریحان,RAHIL487, | 19:19 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Theme98.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس